زنگ زدم...
دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۳۴ ب.ظ
زنگ زدم بهش...
نه واسه اینکه ازش بخوام برگرده یا اجازه بده برگردم
و نه برا اینکه بش ابراز علاقه کنم
نه ....
وقتی گوشی رو جواب داد ، منصرف شدم...
بهس گفتم پشیمون شدم...
گفت بگو...
گفتم
گفتم چاقویی ک باهاش منو زدی، کند بود...
نتونست خلاصم کنه ولی دارم زجرکش میشم...
..............
داد زد
غر زد
طططططططلبکار شد
دو قورت و نیمش هم باقی شد و قط کرد....
دوباره زنگیدم، نذاشت حرفی بزنم و همه چی بارم کرد :.....
داد پشت داد...
انگار من اونو اذیت کرده بودم...
و قط کرد...
***
و من لرزید بدنم و فقط اشک ریختم...
دستای سردم... مثه مرده ها...
و چشمایی ک تاره و بی اختیار اشکاش سرازیر شده....
و گلویی ک بغض داره...
***
و خدایی ک میبیند ...